این روزها دارم با یک سونامی بزرگ از کارها دست و پنجه نرم میکنم. فکر کنم یکی از سونامی های واقعی هست. ظاهرا بقیه سونامی ها فقط موجی با ارتفاع زیاد بودند. یک ایمیل از MDPI برای Minor revision باز اندکی فکرمان را مشغول کرد ولی در حدی نیست که خیلی تمرکز را به هم بریزد. جاوید ایمیل زد که برای مقاله overview باید سوپر عجله کنم چون تا ۲۰۲۵ فرصت هست. دانشجوی انگلیسش هم که ایمیل زده هست تا بخش های مقاله را تقسیم بندی کنیم برای نوشتن. باید جواب ایمیل آنا را هم تا فردا شب بدهم. حالا بماند دیوتی هایی که در دو روز گذشته انجام دادم و ارائه ۴۲ دانشجو همراه با تکالیفشان را بررسی کردیم و نمره دادیم. بماند که آنیکی کورس تعداد دانشجوها ۸۰ نفر هست و واقعا نمیدانم چطور باید پروژه هایشان را بررسی کنم و پای ارائه شان بشینم... امیدوارم اذیت نکند. از همه این ها مهمتر پروژه خودم هست که باید ماجراهای جدیدی بررسی کنم... حالا بماند که قرار هست فردا سری هم به استکهلم بزنم...

شب داشتم کیفم‌ را مرتب میکردم متوجه شدم شارژر لپ تاپم نیست... تازه یادم افتاد که میتینگ روم جا گذاشته ام... ساعت یازده شب در هوای مه آلود و تاریک، زیر باران چتر بدست از بین درختان بلند قد عبور کردم و خودم را به دانشگاه رساندم و شارژ را برداشتم... آن وسط هم ترسی در دل داشتم که نکند از بین درختان کسی، جانوری یا موجودی سراغم را بگیرد.

یک مدل خاصی از پیتزا را در فر گرم کردم ولی نمیدانم چرا بعد از گرم شدن دیگر سرد نمیشود... ساعت نزدیک ۱۲ شب هست و امیدوارم زودتر سرد شود تا هم من از گشنگی تلف نشوم و هم زودتر خاموشی بزنم...

همین متن بالا خودش گویای شلوغی اوضاع هست... باید کامل تحت کنترل نگه داشت...