Ericsson...

هنوز کار آنچنان که بخواهی جدی نشده است. اگرچه هنوز امیدوارم که حقوق را سر وقت بگیرم و حواشی را سروسامان دهم. اینجا ظاهرا نه جاوید شبیه به فابیو است و نه بیستون شبیه به مسیمو، حتی آن یکی هم که هنوز نمیشناسمش هم شبیه به رافائل نیست. اینجا نه خبری از متیا است و نه میگل. حتی فکر میکنم که همان EdgeX Foundry هم دیگر به تاریخ پیوست. حتی دیگر قرار نیست از رزبری پای و آردینو استفاده کرد. نه پوویی در کار است و نه ترنتویی، حتی سربالایی های خسته کننده از FBK تا خانه هم دیگر نیست. اینجا، اینجاست. باآدم هایش، سیستم خودش را دارد و واقعا باید دیگر کابوس ایتالیا را فراموش کرد...

روی هوا...

اینجا ظاهرا هیچ چیزش برایم جذاب نیست، نه خودش، نه طبیعتش، نه هوایش، نه دانشگاهش، نه آدم هایش و نه حتی اسمش... این روزهای اول ظاهرا کاری برای انجام دادن نیست... نمی دانم شاید در روزهای بعدی کار برای انجام دادن زیاد باشد و حتی اوضاع پراسترس شود... توکل بخدا... فقط خواستم بگویم، جز رفتن و آمدن های بی برنامه، خوابیدن روی پارکتی که رویش فقط یک پتو مسافرتی پهن است، خوردن غذاهایی که فقط برای پر کردن شکم خورده می شود و چای هایی که نمی چسبند همه اینروزهای خشک و سرد من را تشکیل داده است... حتی خیلی از چیزهایم هم روی هوا است... نه حساب بانکی وجود دارد، نه از پرسنال نامبر خبری است و نه حتی کارت دانشجویی برایم صادر می شود... حتی جواب ایمیل هایم هم یا داده نمی شود یا به شدت دیر داده می شود.

همین...