شنبه را هم مثل همه شنبه های دیگر گذارندم. اینبار نیم ساعتی کوروناپارکن را پیاده روی کردم. هر از گاهی هم با خود زمزمه کنان آهنگ می خواندم. حتی کار به یک نخ سیگار هم کشید... در عجبم که آدم با اراده ای هستی، ولی وقتی کار به یک ماجرای خاص می رسد اراده ات ضعیف می شود. حالا خیلی هم این ماجرا را جدی نگیریم...
امروز بیشتر وقت را به گوش کردن و خواندن اخبار گذراندم... حتی امشب در برونریزی احساسات آن گروه شول و ول هم شرکت کردم... نهار را هم با سیب زمینی، تخم مرغ و پنیری که رویشان ریختم گذارندم... حتی شام را هم دیر خوردم، اما همان پاستا پستوی همیشگی بود...
این روزها احساس دردی در انتهای کمرم میکنم... فکر می کنم همان دنبالچه باشد... حتی برای صندلی دانشگاه هم تشکی خاص خریدم، امیدوارم که زودتر خوب شود و به مشکل خاصی تبدیل نشود...
راستی آن عنوان پست قبلی کاملا کنسل شد... از همان اولش هم تصمیم نه هوشمندانه بود و نه عاقلانه... حالا که زودتر به این نتیجه رسیدی بدون هیچ اتفاق خاصی کنسل کنی هم خوب بود...
دارد کم کم دیر می شود... توکل را بر خدا کنیم و توسل را بر ائمه اطهارش...
یا مهدی...