۱۴۰۳…

دوباره رسیدیم به آخر سال، اینبار هم دور از خانه و خانواده. کم کم دارد آمار نوروزهایی که در کنار خانواده و خانه نیستم از دستم در می‌رود. ۱۴۰۳ هم گذشت با تمام هیجان‌ها و استرس‌ها و تنهایی‌هایش. ۱۴۰۳ از همان اولش با ماجراجویی‌هایی شروع شد. از ماجراجویی‌های هلند تا سفرهای پشت سرهم به فرانسه، هلند، ایتالیا و بعدش هم ایران. از پیزا، رم، فلورانس تا پاریس و انگرز... ۱۴۰۳ پر سفرترین سال عمرم تا به الان بود. سفری از سوئد به دبی و شارجه، تجربه‌ای متفاوت بود. وقتی هواپیما داشت از روی حرم رد میشد، کاملا حس و حالش معلوم بود و انگار یکی می‌گفت پایین را نگاه کن حرم همان جاست و حسی پر از آرامش... ۱۴۰۳ گذشت با همه تنهایی‌هایش. تنهایی‌هایی که آن اول‌هایش قرار بود راه فراری را پیدا کنم اما نشد و چه بهتر که نشد. ۱۴۰۳ گذشت با ریجکت‌هایش. از ریجکت همان ماجرای هلند که ریجکت شدنش بهتر از نشدنش بود تا ریجکت و ریسابمیت‌های ژورنال‌ها... ۱۴۰۳ گذشت با استرس‌های پروازهایش... با نگرانی‌هایی که مبادا پرواز ایران ترکیه کنسل شود... گذشت با شبی که فرودگاه امام بیدار ماندی تا صبح... گذشت با شبی که فرودگار استانبول بیدار ماندی تا صبح... گذشت با همه نهارها و شام‌های ناچسبیدنیش... می‌شود گفت ۱۴۰۳ سال پرتجربه‌ای بود، اتفاقات جدید و هیجان انگیز، می‌شود گفت سال پرکار و پرباری بود برای دکترایم... هرچند هنوز مننتظر بارهایش و ثمراتش هستم... ۱۴۰۳ گذشت با نگرانی‌های جنگ و اقتصادیش... گذشت با همه گوش‌ دادن‌ها به اخبار و تحلیل‌های سیاسیش... ۱۴۰۳ بازهم در کوروناپارکن گذشت... در کارلستاد... با غر زدن‌های محسن... با میتنگ‌های جاوید و گیج‌بازی‌های کیمیا...

۱۴۰۳ گذشت باز هم دور از مادر... گذشت با ویدئوکال‌های یک روز در میان با مادر... گذشت با همه نگرانی‌ها و فکرهایی که برای خانواده می‌کنم...

۱۴۰۴ هم فردا از سر راه می‌رسد... جالب است دقیقا لحظه تحویل (حالا یک دقیقه قبلش) میتینگم با جاوید و کیمیا شروع می‌شود... ۱۴۰۴ هم دارد می‌آید... انشالله که خوش آید... کارهای زیادی برای انجام دادن هست در این سال، از هالف وی ریویو گرفته تا کاره‌های جدیدتری که ممکن است استرس و ترس همراه داشته باشد... ۱۴۰۴ هم باید با همان فرمان ۱۴۰۳ پیش رفت، محکم‌تر، جدی‌تر، عاقل‌تر، فعال‌تر، مصمم‌تر و هر تری که کارها را با کیفیت جلو ببرد. از رمانتیک بودن یا نبودن ۱۴۰۴ حرفی نمیزنم یکهو دیدی اصلا رمانتیک نبود و خشک خشک یا برعکس چنان رمانتیک شد که دیگر شورش دربیاید.

انشالله که سالی خوب، کم استرس و روبه‌جلو باشد، هم برای خودم، هم خانواده‌ام و هم همه آدم‌های خوب دنیا... در ۱۴۰۴ هم توکل می‌کنم به خدا و توسل می‌کنم به ائمه اطهارش... یا مهدی...

محسن…

خیلی وقت هست که دلم خبرهای خوش می‌خواهد... خبرهای مثبت، خبرهایی که زندگی را که وقف پی اچ دی شده است از حالت فرسایشی دربیاورد... خبرهایی که انتظارش را دارم... حالا بماند در این اوضاع، خبرهای بد ریز و درشتی هم به گوش میرسد، از تصادف یوسف، تا تصادف امیر رضا و کمر درد مادر...

شام را تخم مرغ و گوجه درست کردم، البته با اندک هات داگ گیاهی که همه را قاطی کردم... حتی اندکی پنیر پیتزا هم رویش ریختم... دوغ هم داشتم، ولی حسش نبود که باهم بخورم... حتی سس کچاپ هم خیلی تاثیری نداشت... امشب را چایی نخوردم... حالا ببینم که شب خواب راحتی خواهم داشت یا نه...

امروز کلا درگیر کورس ریسرچ اتیکس بودم... فردا هم همینطور... حتی بیشتر... وقتی به دیوید گفتم به استفان ایمیل زدی، جوابش منفی بود! اما راست نمی‌گفت! وقتی دستگاه دماسنج را در اتاق نشانش دادم، حس ضایع شدن بهش دست داد... حالا چرا می‌خواست مخفی کند، نمی‌دانیم...

اسفند هم به نیمه‌ها رسیده است و من همچنان در نبرد زندگی دارم بازی را پیش می‌برم... اگرچه فعلا بازی کنترلی و تاخیری را در پیش گرفته‌ام... حالا در ادامه ممکن است استراتژی تغییر کند...

خلاصه توکل بر‌خدا و توسل برهمان‌هایی که توسل میکنم...