دوباره اینجا...

نه تنها آن 24 ساعت و 48 ساعت گذشت، بلکه کم کم دارد یک هفته می شود که از آن سفر گذشته است...

همین و بس

انتظار در فرودگاه استانبول!

از دیشب تا حالا حدود ۱۵ ساعتی گذشته است. تقریبا اصلا نخوابیده‌ام. حالا قرار است تا فردا صبح هم همینجا بمانم. روی صندلی خوابیدن را نمی‌دانم چطور است ولی شاید اگر خیلی خسته شوی روی صندلی هم می‌شود خوابید.

میخواستم به سمت Hotel Desk بروم اما تصمیم گرفتم نروم. تا بروم آنور و برسم به هتل شاید ۷ هم بشود بعدش هم باید ۲ یا ۳ نصفه شب برگشت. نمی‌دانم تصمیم درست است یا نه ولی فعلا این تصمیمی است که گرفته‌ام.

حساب کتاب که میکنم انشالله تا فردا این موقع (۲۴ ساعت) مرحله سوم را هم رد کرده ام...

مرحله اول ماجرا…

فعلا نه خوابی می آید و نه خیلی خسته به نظر می‌رسم. اما هنوز بیشتر از ۴۸ ساعت از ماجرای این سفر باقیست. احساس می‌کنم ساعت‌ها با سرعت خوبی پیش میروند. از وقتی رسیده‌ام فرودگاه حدود ۱.۵ ساعتی گذشته است و امیدوارم ساعت های بعدی هم با همین سرعت خوب پیش بروند. اگرچه این ۱.۵ ساعتی که گفتم را نباید روی آن ۴۸ ساعت حساب کرد.

توکل بر خدا، یا مهدی

خلخال…

یک ماه تعطیلات در ایران هم سپری شد و دو روز دیگر باید برگشت... اگرچه اینکه ساعت پروازها چطور خواهد بود و چقدر طول خواهد کشید به کارلستاد برسم هم استرس این روزهای من است...

سخت است رفتن... سخت است مادر را تنها گذاشتن... سخت است تنها رفتن... توکل میکنم بخدا و انشالله بسلامت و بدون مشکل به کارلستاد برسم...

نمیدانم... ولی به این فکر میکنم که چقدر خوشبختند آدم‌هایی که در همین دیار خودم در کنار خانواده هستند... کار می‌کنند و زندگی خودشان را دارند...

اگرچه نباید پس کشید... نباید کم آورد و محکم و قوی تر راه را ادامه داد...

از همین حالا دلم برای همه چیزهای اینجا (حتی اگر بد هم باشند) تنگ شده است. حالا خانواده که جای خود را دارد...

توکل برخدا... یا مهدی