راحله…

چند روز پیش هلند بودم، دلیل اصلی رفتنم به هلند کاملا مشخص بود. اگرچه پس از ماه‌ها یک سفر خارج از این شهر خلوت و سرد داشتم. نمیخواهم در مورد دلیل اصلی سفرم به هلند صحبتی بکنم، همان یک کلمه که در عنوان این پست نوشتم شاید کافی باشد. اگرچه نمی‌دانم ماجرا به کدام سمت خواهد رفت ولی شاید این هم ماجرایی باشد در زندگی این مدلی من... ماجرایی که ممکن است شاید همان اول کار تمام شود و یا ممکن است کار همان اول تمام نشود...

امروز دلم عجیب گرفته است. نمی‌دانم، شاید بخاطر جلسه امروز بود. شاید اینکه برنامه‌هایی که برای ماه‌های آینده برای خودت چیده بودی ظاهرا به هم ریخت. اما غربت است و گاهی دلمان میگیرد. حرف دیگری ندارم. امیدوارم دفعه بعد که اینجا می‌نویسم از اتفاق‌ها و هیجان‌های زندگی بنویسم...

یا مهدی...

۱۴۰۲…

۲۹ اسفند ۱۴۰۲ هم فرا رسید، اگرچه، امسال برای من نه سال نو میلادی برایم حس و حال سال نو را داشت و نه سال نو شمسی آن حس و حالی را دارد که در ایران در کنار خانواده داشتم... جالب اینجاست که فردا دو کورس دارم و جالبتر اینکه کورس ها باهم به صورت کامل تداخل دارند... اگرچه این اولین سالی نیست که نوروزم چنین غیرعادی یا شاید در واقع عادی می‌گذرد. یادم هست که وقتی در ۱۱۰ سرباز بودم، ساعت تحویل سال نو تقریبا ساعت ۳ شب بود و من در جلوی تلفن های ۱۱۰ شیفت خود را می‌گذراندم... بار بعدی هم ایتالیا بودم که دنیا درگیر کرونا بود... اما امسال سوئد هستم و اینجا کاملا روزهای عادی در حال سپری شدن است...

چهارصد و دو سال خوبی بود، اگر چه روزهای اول سال پر بود از استرس، نگرانی و شاید ترس، اما پس از رسیدن به سوئد کم کم اوضاع رو به راه شد... چهارصد و دو پر بود از پژوهش، درس، دانشگاه، برنامه‌نویسی و پر از آدماهای جدید از David تا تک تک آدم‌هایی که در دپارتمان دانشگاه مشغولند... چهارصد و دو قوی بودن را تمرین کردم، اعتماد به نفسم را بالا بردم، در کارهایم تلاش کردم بهترین باشم، منفی ها، چه آدم های منفی و چه انرژی های منفی را تا می‌توانستم از خود دور کردم. برخلاف تصوری که انتهای سال چهارصد و یک می‌کردم، چهارصد و دو یکی از کم رمانتیک ترین سال های زندگی‌ام بود و شاید حتی یکی از تنهاترین سال های زندگی‌ام. تمرکزم بیشتر روی درس بود و پژوهش...

چهارصد و دو برای بار دوم برای کلیه‌ام به اتاق عمل رفتم، حتی اورژانس سوئد را هم برای چند ساعتی تجربه کردم. زندگی من در چهارصد و دو با کروناپارکن و کارستاد رقم خورد... زمستانی تقریبا سخت، شب هایی به شدت بلند در زمستان و روزهایی به شدت بلند در تابستان... چهارصد و دو سال تجربه های جدید بود... سالی بود که شاید چند سال پیش انتظار چنین سالی را می‌کشیدم. تعداد روزهایی که در چهارصد و دو خدا را شکر گفتم شاید بیشترین تعداد بین همه سال های زندگیم بود. انتهای چهارصد و دو خبرهای خوشی برایم داشت از قبولی مقاله اول در کنفرانس تا حتی کاندید شدن همین مقاله برای بهترین مقاله کنفرانس... حالا بماند که مقاله مروری دیگر هم امروز از سد جاوید گذشت و باید جایی ارسال کنم...

خداروشکر چهارصد دو راضی کننده بود، اگرچه بزرگترین نکته ۱۴۰۲ غربت بود و دوری از مادر... به امید روزهایی زیبا و قشنگتر در ۱۴۰۳... چهارصد و سه می‌تواند بسیار هیجان‌انگیز تر از چهارصد و دو باشد... چهارصد و سه سال مهمی برای دکترایم هست، باید با همان فرمان چهارصد و دو، چهارصد و سه را هم پیمود، اگرچه با انگیزه تر، پر انرژی تر، هوشمندانه تر و شاید حتی اندکی رمانتیکتر...

ای پروردگار عالم، چهارصد و سه را هم به تو توکل می‌کنم و به ائمه اطهارت توسل... هرآنچه که دست توست با حکمت و تدبیر و صلاحدید خودت جلو ببر و هر آنچه که دست من است، انرژی، انگیزه، توان و قدرت کافی برای انجام دادنش را به من بده...

خلاصه، هوای همه ما را داشته باش...

یا مهدی...

(اینجا سوئد هنوز ۲۹ اسفند ۱۴۰۲ است و ساعت الان ۲۲:۴۳ است)