Business school…
با ایمیل امروز جاوید و تبریک پیشاپیش استفان ظاهرا halfway review دیگر قطعی شده است و حدود سه هفته وقت هست تا آماده شوم... امروز بدون دلیل خاصی هم حس پکر بودن داشتم و هم حس بی حسی... وقتی از دانشگاه در راه خانه بودم، داشتم به گذشته فکر می کردم... از ماجراهایی که در ایتالیا داشتم تا دوران کودکی و حتی قبل از تولدم... تا حالا چنین عمیق و عجیب به دوران قبل از تولدم فکر نکرده بودم... این اولین بار بود که واقعا به اندک درکی از موقتی بودنم و مسافر بودنم در این دنیا پی بردم... خیلی حس جالب و عجیبی بود...
وقتی که داشتم در رستوران روبروی دانشگاه نهار می خوردم، با خودم فکر کردم بهتر است به سالنی که قرار است halfway review انجام شود سری بزنم... تا هم راهش را یاد بگیرم و هم اندک آشنایی به محیط داشته باشم... قبلا در کلاس کناری همانجا یکبار تجربه TA بودن را داشته ام... نهار هم که طبق معلوم ماهی بود با پوره سیب زمینی... دلیلش هم این بود که منوی اول گوشت پورک (خوک) بود، پس برای من آپشنی جز ماهی و وجترین نبود... وجترینشان هم که اصلا معلوم نبود چه بود... خب تنها آپشن همان ماهی آبپز بود با پوره!... البته سالاد هم در کنارش و همینطور تکه نان کوچک (دارک وان) مخصوص این رستوران... با یک لیوان نوشیدنی با طمع آبلیمو... البته اینبار شیرینتر از روزهای قبل بود.. از آن نان های خشک و یک کره کوچک هم بود...
عصر سر راه فروشگاه رفتم... خب قرار بود برف بخرم که یادم رفت و همین الان یادم افتاد... نان، چای کیسه ای، ماست، چهار تا سیب، پنیر چند صد گرمی، پفک (از آن پفک های کوچولو و جمع و جور)، پیتزا آماده و نسکافه (البته اسمش چیزه دیگریست) خریدم... بلال چند روز پیش می گفت فروشگاه کوپ اجناسش گران است... خواستم بگویم خب برادر این فروشگاه همسایه من است... اگر قرار باشد فروشگاه های ارزانتر بروم باید همان چند کرون کمتر را پول بلیط اتوبوس بدهم... بگذریم...
دندان نیشم بازی درآورده هست... امیدوارم خودش از پس خودش بربیاید و ماجرا را جدی نکند... از این هم بگذریم...
توکل بر خدا...