اینجا ظاهرا هیچ چیزش برایم جذاب نیست، نه خودش، نه طبیعتش، نه هوایش، نه دانشگاهش، نه آدم هایش و نه حتی اسمش... این روزهای اول ظاهرا کاری برای انجام دادن نیست... نمی دانم شاید در روزهای بعدی کار برای انجام دادن زیاد باشد و حتی اوضاع پراسترس شود... توکل بخدا... فقط خواستم بگویم، جز رفتن و آمدن های بی برنامه، خوابیدن روی پارکتی که رویش فقط یک پتو مسافرتی پهن است، خوردن غذاهایی که فقط برای پر کردن شکم خورده می شود و چای هایی که نمی چسبند همه اینروزهای خشک و سرد من را تشکیل داده است... حتی خیلی از چیزهایم هم روی هوا است... نه حساب بانکی وجود دارد، نه از پرسنال نامبر خبری است و نه حتی کارت دانشجویی برایم صادر می شود... حتی جواب ایمیل هایم هم یا داده نمی شود یا به شدت دیر داده می شود.

همین...