حجت…
باید حتما یک فکری در مورد یک موضوعی کرد که هر هفته دو سه باری اتفاق میوفتد... امروز پس از دو سه هفته رفتم دانشگاه، کار زیادی انجام ندادم جز یک ایمیل به آندراس که هنوز جوابی نیامده است. ظاهرا در توکیو هست و حالا چند روزی بگذرد و اگر جوابی نیاید دوباره باید ایمیل بزنم، اگرچه امیدوارم همه کردیتها را تایید کند و بازی درنیاورد.
چند روزی هست که دوچرخه خراب شده است. دوچرخهی اینجا تحمل آن همه فشار را نداشت و صدایش در آمد. ماندهام که تعمیرش کنم یا بگذارم در پارکینگش بماند و به فکر یک دوچرخه دیگر باشم. اگرچه اینجا هم چند روزی میشود هوا اخم کرده است و هر از گاهی میبارد. از امشب هم که ظاهرا قرار است برای چند روز آینده ببارد. همین حالا هم بیرون بارانیست و قطرههای باران به شیشه میخورند و باد هم میوزد. ظاهرا همان طوفانی که قرار بود برسد رسیده است. بنابراین، دیگر زمان زیادی تا پاییز باقی نمیماند و خرید دوچرخه جدید خیلی هم منطقی به نظر نمیرسد، مگر اینکه دوباره هوا خوب شود و مرا وسوسه کند...
از دو شب پیش یک سردرد خفیفی دارم. نمیدانم سردرد است یا چشم درد. امروز بهتر شده بود اما باز امشب شروع شد... از صبح هم احساس سرماخوردگی دارم... حتی کاملا معلوم بود که امروز اندکی بیحال بودم. وقتی آمدم خانه دو ماگ بزرگ چایی خوردم و از عصر دو سه لیوانی آب پرتغال خوردهام... احساس میکنم همینها اندکی بهترم کردهاند...
امشب شام نخوردم تا اینکه ۰۰:۳۰ احساس گشنگی کردم. من بودم و دوتا تخم مرغ که نیمرو کردم و خوردم. حتی بعد از آن هم یک لیوان آب پرتغال خوردم... روی قوطیاش که نوشته ۱۰۰ درصد طبیعی... ولی نمیدانم ۱۰۰ درصد طبیعی هست یا نه. جاوید هم در مایکروسافت تیمز یک مقاله فرستاده بود... حالا میدانم که بعدا یادش میرود... البته امیدوارم که یادش برود...
به هرحال، باز خداراشکر...
امیدوارم هیچ کس از این وبلاگ دیدن نکند. موفق باشی و می شوی. یا علی