تبعیدگاه…
امشب با خدا یکهویی دعوایم گرفت... دعوایی اساسی و به شدت نادر... هنوز هم با خدا دعوا دارم... دیگر از حکمتهایش هم اصلا سر در نمیآورم... حتی تسبیحی را هم که بیشتر از دوسال بود جلوی چشمانم آویزان کرده بودم، برداشتم انداختم روی طاقچه... تا اطلاع ثانوی ماجرا همین است...
+ نوشته شده در چهارشنبه سوم اردیبهشت ۱۴۰۴ ساعت 2:23 توسط صادق
|
امیدوارم هیچ کس از این وبلاگ دیدن نکند. موفق باشی و می شوی. یا علی