شارجه…
امروز سه شنبه هم مثل سه شنبه های هفته های اخیر با میتینگ و از این حرفا گذشت... قرار بود که میتینگ را آنطور که میخواهم دربیاورم... اگرچه همانطور هم شد مثبت بود ولی خب کارهای دیگری هم باید انجام داد... امیدوارم میتینگ هفته بعد ماجرا را کامل دربیاورم و یک گام نزدیکتر به انتهای ماجرا بشوم...
امروز دلگیر بود... مخصوصا بعد از اینکه از دانشگاه آمدم خانه... نهار نخورده بودم ولی گشنه هم نبودم. زنگ زدم مادر، گوشی رو برنداشت. شاید امروز سرش شلوغ است و گوشیش را به اینترنت وصل نکرده است... اینیستاگرام را گشتم... حتی یه پست نچندان بی معنی را هم پست کردم که شاید امشبم از دلگیری دربیاید... ولی هیچ تفاوتی برایم نکرد...
کار حتی به یک نخ سیگار هم کشید... هوا سرد هست... یک لیوان چایی هم خوردم... و همینطور آهنگ های چاوشی... به هر حال خداراشکر...
+ نوشته شده در چهارشنبه چهاردهم آذر ۱۴۰۳ ساعت 0:11 توسط صادق
|