بعد از بیش سه ماه که از آمدنم به ایران می گذرد، امروز رفتم حمید را دیدم. فرقی نکرده بود، همان حمیدی بود که هفت یا هشت ماه پیش دیده بودمش. در مورد کار صحبت کرد، باز دسته گل به آب داده بود و از کار اخراجش کرده بودند، هرچند امیدوار بود تا دوباره زنگ بزنند و به کارش برگردد. ندعی هم از هلند برگشته است و ظاهرا همان اتفاق برایش افتاده است که پیش بینی میکردیم. از بقیه دوستان خبر ندارم، تقریبا چهار ماهی است خود را سانسور کرده ام و ارتباطاتم را با دوستان به حداقل رسانده ام، اما امشب اینیستاگرامم را فعال کردم، دلیلش را دقیق نمیدانم ولی شاید بهتر باشد عادی زندگی کنم و تاثیرگذار باشم. 

دیروز با فاطمه جنگ کردیم، به من گفت بچه ننه، نمیدانم آیا واقعا ادامه دادن این رابطه درست است یا نه... در این رابطه برخلاف روابط دیگر جدی شده بودم ولی گهگاهی فکر میکنم که ادامه دادن این رابطه به نفعمان نیست. نه برای او بهتر است و نه برای من... آیا او عادی رفتار میکند؟ او الان چهار ماه است که حتی یک عکس نفرستاده است! او برای اتفاقات 10 سال پیش نگران می شود! او برای یک کلمه "خانومی" ناراحت می شود و میگوید نگو! نمیدانم واقعا! او کیست؟! آیا بهتر نیست این رابطه تمام شود؟! از همه این ها مهمتر آیا تو میتوانی؟ آیا توانش را داری؟!

باید برنامه ریزی کرد، برای ادامه زندگی... اینطور نمی شود... باید برنامه ریزی کرد برای کسب درآمد، برنامه ریزی برای اینکه واقعا تکلیف چیست؟ اینجا میمانم و یا دوباره باید تلاش کرد برای رفتن؟... باید نشست و برنامه ریزی کرد و برای برنامه تلاش کرد و با برنامه پیش رفت...