جزیره اسرارآمیز…
اگر ایران بودم. قرار بود یک هفته دیگر دوباره برگردم... و دوباره آن حسهای عجیب و غریب بعد از برگشت! داریم کمکم به آخرهای جولای هم میرسیم... چه با سرعت این جولای دارد میگذرد. چند روزی هست که دانشگاه نرفتهام، خب جولای تعطیل هست و من هم اگر کاری داشته باشم از همین خانه کوچک ۲۵ متری کارها را راه میاندازم... چند روزی هست که هوا گرم شده است و حتی ظهرها به بالای ۲۷ درجه هم میرسد... از سوئد بعید هست چنین آب و هوایی... هرچند چند روزی هست که دوباره دوچرخه را راه انداختهام و در سکوت این روزهای من میشود گفت رفیق با مرام من هست...
حرفی از مقالهها، درس و دانشگاه هم نمیخواهم بزنم... که خب همچنان اولویت اول همه زندگیام را تشکیل میدهند... اگرچه حرف بسیار هست...
+ نوشته شده در سه شنبه سی و یکم تیر ۱۴۰۴ ساعت 2:54 توسط صادق
|