جنگ شد... ایران و اسرائیل شاخ به شاخ شدند... امشب همه اینترنت خارجی ایران قطع هست. نه پیامی میتوان فرستاد و نه پیامی می‌آید. حتی به شماره تلفن خانه هم زنگ زدم ولی کسی برنداشت. ظاهرا جلوی تماس خارجی را هم گرفته‌اند. حس تنهایی عجیبی به من دست داده است. امشب بعد از ۵ روز از شروع جنگ، نشستم و گریه کردم... نمی‌دانم چکار کنم... کلافه‌ام و آشفته... خیلی سخت هست که در این شرایط کنار خانواده‌ات نباشی... قرار بود هفته بعد پرواز داشته باشم ایران، اما پروازها کنسل شده اند... کاش بعد از رفتن جنگ شروع می‌شد و اینطور خیالم راحت بود که کنار مادر و خواهرهایم هستم. نمی‌دانم چه می‌شود... حس کار کردن ندارم... این هفته هر روز فقط یکی دو ساعت دانشگاه رفته‌ام که آن را هم هیچ کار نکرده‌ام... همه‌اش دارم اخبار می‌بینم... دلم شور دارد... استرس دارم، گاهی پر شدت و گاهی کم شدت... دلم گرفته‌ است از همه چیز... نگرانم... نگرانم و اندکی امید که اوضاع بهتر شود... تلاش می‌کنم خوشبین باشم... هر از گاهی آنقدر تلاش میکنم خوشبین باشم که میگویم دو هفته دیگر اوضاع خوب می‌شود و بلیط می‌گیری و میروی پیش خانواده‌ات...

اوضاع اصلا برایم خوب نیست... در واقع اوضاع به معنای واقعی کلمه دارد بد می‌شود...