یکی از آن آرزوها...
این استاد رضوی دیگر برایم اعصاب نگذاشته است... نه جواب زنگ را می دهد نه جواب پیام را... شانس ما را ببین داور پایان نامه ام چه کسیست... استاد تمام شده بود که رضوی را انتخاب کردند؟... نمی دانم شاید اگر نتیجه ندهد باز بروم تبریز و در دانشگاه تبریز مچش را بگیرم. اینروزها اساسی مضطرب و پر استرس هستم... اما خدا کریم است...
وقتی می گفت که خیلی خوشحال می شود سراغش را می گیرم... اساسی خوشحالم کرد. راستی... از وقتی که اطلاعات گوشی ام پاک شد و همه شماره های دوست و آشنای قدیم و جدید پاک شد، این وبلاگ تنها راه ارتباطی میان ماست... باز شکر که همین راه ارتباطی هم هست و گاه گاهی خوشحالمان می کند. باز شکر که از همین راه ارتباطی می توان حالی پرسید... خبری گرفت... برای هم دعا کرد... برای هم از آرزوهای قشنگ گفت...
+ نوشته شده در دوشنبه پانزدهم اردیبهشت ۱۳۹۳ ساعت 15:58 توسط صادق
|