جایگاه سازی...
وقتی آمدم خانه اصلا اعصابم خوب نبود. پیگیری هایم برای کارت پایان خدمتم بی نتیجه بود و بیش از سه ماه است که خدمت تمام شده است ولی به دلیل نقص در سیستم این آقایان یا بی تفاوتی و بی مسئولیتی این آقایان هنوز اقدامی برای صدور کارت پایان خدمتم انجام نشده است و قرار هم نیست تا اقدامی انجام شود.
دو روز است که بر روی پروژه ها کار می کنم. شاید دو هفته بود که بیخیال پروژه ها شده بودم. دیگر حوصله بررسی سایت ها و آگهی استخدامی را ندارم. به این نتیجه رسیده ام که اصلا خوب نیستند و فقط برای بخور و نمیر هستند. پنج شنبه جلسه داشتیم. در کرج. آن آشنای خاص، خواهرش و من. قرار است خودمان کاری انجام دهیم. خواهرش بر روی من حساب باز کرده است و انگار می خواهد من آن جا را سروسامان بدهم. البته نه تنها من، من با خودش. من قضیه را جدی گرفته ام و امیدوارم خودش هم جدی بگیرد. شاید اولین کار انرژی دادن باشد...
دو و نیم روز بیشتر در آرمان نبودم... روز سوم آنجا را ترک کردم... بچه بازی بود...
خدا کافیست؟!
امیدوارم هیچ کس از این وبلاگ دیدن نکند. موفق باشی و می شوی. یا علی