جایگاه سازی...

وقتی آمدم خانه اصلا اعصابم خوب نبود. پیگیری هایم برای کارت پایان خدمتم بی نتیجه بود و بیش از سه ماه است که خدمت تمام شده است ولی به دلیل نقص در سیستم این آقایان یا بی تفاوتی و بی مسئولیتی این آقایان هنوز اقدامی برای صدور کارت پایان خدمتم انجام نشده است و قرار هم نیست تا اقدامی انجام شود.

دو روز است که بر روی پروژه ها کار می کنم. شاید دو هفته بود که بیخیال پروژه ها شده بودم. دیگر حوصله بررسی سایت ها و آگهی استخدامی را ندارم. به این نتیجه رسیده ام که اصلا خوب نیستند و فقط برای بخور و نمیر هستند. پنج شنبه جلسه داشتیم. در کرج. آن آشنای خاص، خواهرش و من. قرار است خودمان کاری انجام دهیم. خواهرش بر روی من حساب باز کرده است و انگار می خواهد من آن جا را سروسامان بدهم. البته نه تنها من، من با خودش. من قضیه را جدی گرفته ام و امیدوارم خودش هم جدی بگیرد. شاید اولین کار انرژی دادن باشد...

دو و نیم روز بیشتر در آرمان نبودم... روز سوم آنجا را ترک کردم... بچه بازی بود...

خدا کافیست؟!

950...

اولین روز کاری بود، چند روز قبل چند ساعت کاری داشتم ولی نرفتم همان شرکتی که مدیر عاملش مدیر عامل نبود، بلکه جانشین مدیرعامل بود. آرمان، اسمی که قبلا نیز برایم آشنا بود. آرمان با اینکه به نوعی رقیبم هست یا بود، اما می دانم که او نیز پاک و ساده است. حالا وارد موسسه ای نچندان بزرگ شده ام. موسسه آرمان، 21 امین مصاحبه ای بود که رفتم و اولین مصاحبه ای بود که مصاحبه ترکی بود. کارم مدیریت سایت است، البته تا آنجایی تا الان فهمیده ام. موسسه کوچکی است، اما محیط خوب و دانشگاهی دارد. آدم هایش های کلاس نیستند، آدم هایش ساده هستند و بی ادعا... فقط برای شروع خوب است.

این روزها خیلی جدی فکر می کنم... هلیا را می گویم...

1 douran
2 tadbir
3 novinmarketing
4 arg (2)
5 sigma
6 royal vision
7 simax
8 kamali
9 mojtama seyed khandan (2)
10 mojtama vanak
11 sematak
12 khalagh borhan
13 sherkate bastebandi
14 souroush zima
15 Elegam
16 Behinrahkar
17 elit daro
18 farayande argam pardaz (2)
19 itesalat
20 soniran
21 arman

950...

اولین روز کاری بود، چند روز قبل چند ساعت کاری داشتم ولی نرفتم همان شرکتی که مدیر عاملش مدیر عامل نبود، بلکه جانشین مدیرعامل بود. آرمان، اسمی که قبلا نیز برایم آشنا بود. آرمان با اینکه به نوعی رقیبم هست یا بود، اما می دانم که او نیز پاک و ساده است. حالا وارد موسسه ای نچندان بزرگ شده ام. موسسه آرمان، 21 امین مصاحبه ای بود که رفتم و اولین مصاحبه ای بود که مصاحبه ترکی بود. کارم مدیریت سایت است، البته تا آنجایی تا الان فهمیده ام. موسسه کوچکی است، اما محیط خوب و دانشگاهی دارد. آدم هایش های کلاس نیستند، آدم هایش ساده هستند و بی ادعا... فقط برای شروع خوب است.

این روزها خیلی جدی فکر می کنم... هلیا را می گویم...

3G...

احتمالا کلید در گنج حکیم را گم کرده ام. اصلا چرا می گویم احتمالا و چرا نمی گویم حتما... همه چیز پراکنده شده است. نیاز به دید واحدی هست.

کار، اینروزها شاید مهمترین فکری باشد که در ذهن دارم. وقتی گوشی زنگ می زند اگر صفحه سیمکارت قرمز باشد می فهمم که برای مصاحبه زنگ زده اند. 18 بار برای جلسه مصاحبه رفتم و جز یکبار هیچکدام جدی نبوده اند و همان پایان مصاحبه فهمیده ام چه خبر است. اینکه چه باید کرد هنوز برایم علامت سوال بزرگی است. کار، تحصیل و زندگی سه علامت سوال بزرگی هستند که هنوز برایشان جوابی نیافته ام. به این فکر می کنم که جواب همین سه علامت سوال را باید در همان کلید در گنج حکیم بیابم.

رباتیکز...

هنوز کارت پایان خدمتم به دستم نرسیده است. انگار مشکلی وجود دارد و باید شنبه دوباره پیگیر باشم. اینروزها ایمیل هایم پر است از رزومه هایی که به جاهای مختلف می فرستم. آخرین مصاحبه ام اندکی جدی بود. احتمالا جدیتر نیز شود. امروز چندین کتاب در مورد ASP.net خریدم. احتمال می دهم که قضیه این مصاحبه آخر جدی است و فقط بخاطر این احتمال امروز 78000 تومان فقط به کتاب و دی وی دی دادم. دکترا دعوت به مصاحبه شده ام و امیدوارم در مصاحبه دکترا نیز قبول شوم و یک واحد خوب ادامه تحصیل دهم.

ادامه راه را باید جدیتر و جنگده تر ادامه داد...