بچه ها خوبند، همه آن ها را دوست دارم، امروز یکی می گفت آقا شما جادوگری؟،  دیگری می گفت عجب دوچرخه ای داری؟... دنیا در حال گذر است، هرچند سرعتش ثابت است اما انگار این روزها اساسی سریع پیش می رود... دانشگاه را تسویه کردم تمام شد، هرچند اساسی اشتباه شده بود، به اندازه یکسال، بجای 93 زده بودند 92، اصلاح کردم ولی با کلی زحمت و رفت و برگشتی دوباره، انشاالله که در ادامه گیر بازار نشود... حالا چند روز صبر کرده ام تا شاید بخشنامه ای بیاید و دیگر کار به تهران رفتن نکشد، امروز واکسن زدم اولش درد داشت، می سوخت اما الان فقط اگر دست بزنم درد دارد... چند روزی بود که بهم گیر داده است، حالا امشب بعد از چند شب متوالی خبری از او نبود. حرف هایش همان تکرار حرف هایی هست که دیگران نیز قبلا گفته بودند... نمی دانم حرف هایشان درست هست یا نه... نمی دانم با این حرف ها چه هدفی را دنبال می کنند... یا شاید من خوددرگیری دارم...

خدایاشکر...