آقا...

یکهو خیالم راحت شد، بعد از نماز بود، شاید نماز به من آرامش داد و خواندن چند از آیه از سوره کهف، ناراحتیم، همه، نگران، سست، بی انرژی، حتی حوصله غذا خوردن هم نیست، خدایا تو قادر و توانایی، پدر خوب می شود، این را امشب فهمیدم.

 

ای دل غم دیده حالت به شود دل بد مکن              این سر شوریده باز آید

همه چی آرومه...

فردا به نظرم روز مهمی است، روزی که شاید خیالمان را راحت کند، از مرداد یعنی روزهایی که داشتم دفترچه خدمت رو ارسال می کردم همینطور خیالم راحت نیست، یک استرس پنهان دارم، از همان روزهای اول، بعد از خدمت هم پدر ناراحتمان کرد، خدایا خودت کمک کن، خدایا انشالله عمل پدر هم به خوبی و خوشی و سلامتی تمام بشه.

FLV ...

پدر در CCU، مادر نگران، مادر بزرگ حالش بدتر از قبل، رفته بودم بیمارستان، پیش پدر، مرا نصیحت می کرد، به من توصیه می کرد، در CCU دلش گرفته بود، کاش موبایلش را می بردیم پیشش، پکر است، به همه چیز فکر می کند، مادر را می گویم، خدا کریم است، اما من ...

محاسبات ابری ...

امروز یکهو حالم گرفت، نمی دانم چرا، شاید به یاد گذشته، 5 روز تمام از 91 هم گذشت، سه روز دیگر تولد وبلاگ هست، چه زود وبلاگم وارد سومین سالش شد، امروز وقتی در گیم نت نشسته بودم حالم گرفته بود، شاید زندگی در حال حاضر عادی نیست، شاید تقصیر VPN است، شاید تقصیر  190 KB سرعت دانلود است که دائم حالم را می گیرد، شاید دوباره وحدتم دچار مشکل شده است، امروز برادر زن برادرم از اردبیل آمده بودند برای عیادت، برای عیادت پدر،  نیم ساعت بیشتر نبودند دوباره آن همه راه را برگشتند، شاید این هم به نظرشان یک ترفند باشد، امروز وقتی می خواستم بروم بیرون، نمی دانم چرا دلم نمی خواست بروم، میهمان داشتیم، همان فامیل همیشگی، دختر خاله مادر، و یک حس از رده خارج شده، شاید همین حس از رده خارج بود که حالم گرفت.

می دانم که خدا با من قهر نیست، باید قدم برداشت ...

گذشتیم...

یادم هست 29 اسفند 89، عجب روزی بود، دعوا سر شلوار، ماجرای سبزه، امسال 29 اسفند در خانه بودم، چند باری رفتم عابر بانک، کار داشتم، گیم نت بسته بود، داشت کوچ می کرد، چند متر آن طرف تر به یک جای بزرگتر، برف ها را پارو می کردم.

سال 90 هم رو به اتمام است، با سرعتی ثابت، امسال سال تجربه ها بود، اتفاق های زیادی رخ داد، 90 با همه حساسیت هایش گذشت، خیلی سریع گذشت اما با سرعتی ثابت، یادم اقتاد روزی را که حتی مجاز هم نشده بودم، کنکور دولتی را می گویم، یادم اقتاد روزی را که برای تصویه رفته بودم سبلان اما کار گیر داشت، یادم افتاد روز هایی را که روزه بودم و فقط نذر می کردم، یاد روز هایی می افتم که فقط استرس می کشیدم و به امید اینکه شاید زنجان قبول شوم، یاد روزی می افتم که با برادر رفتیم زنجان شب ساعت 3:5 بود، جاده عجب خلوت بود، گواهی رانندگی را هم گرفتم، دفترچه خدمت را هم ارسال کردم و 1 آبان که روز خوبی نبود، روز اعزام، ولی 30 مهر یک روز غم انگیزتر و دلتنگ کننده بود، 1 آبان گیر یک دستشویی بودم و به دنبال کیوسک تلفن در بیگلری، زنجان هم قبول نشدم، حتی تکمیل ظرفیت هم نشد، رفتم بیگلری، گردان امام حسین، گروهان جهاد 2، فرزانه، سعیدی،  دوستان خوب، بازی مافیا، رژه هایی که همه در انتظار یک خیلی خوب بودیم، طی نخی، روزی که تقسیمات را خوانند داشتیم می آمدیم خانه، فرماندهی انتظامی تهران بزرگ، یک شب سخت، 7 دی 90، در نماز خانه، بلاتکلیف بودیم، راهنمایی و رانندگی تهران بزرگ، حوزه ریاست، معین، منصور، تایپیست،24 ساعت بازداشت، 1 ماه اضافه خدمت، لاین ویژه، سیستان و بلوچستان، اگر زود کار تمام می شد می رفتم کافی نت، برای چک کردن ایمیل یا ساختن مقاله ای برای دانش و کامپیوتر یا الهی قمشه ای، وقتی وارد سایت همایش دانشگاه رود سر شدم، Accept شده بود، افراز از ارائه من خوشش آمد حال کرد، گفته بود بعد امتحانات یک جلسه پژوهشی داریم اما تا الان که خبری نشده، دانشگاه پیام نور تهران هم قبول شد اما دانشگاه کرمانشاه سطحش بالا بود، در جستجوی مرخصی بودم، 7 روز گرفتم و خبری که من را خوشحال کرد، من می دانستم که یک اتفاقی می افتد، می دانستم که دعایم، نذرم بی جواب نخواهد ماند، دانشگاه آزاد گرمی قبول شدم.

90 با همه سختیهایش یکی از بهترین سالهای زندگی ام  بود، تصویه دانشگاه، قبولی در ارشد، قبول شدن مقاله در دو همایش داخلی، 4 ماه و 2 روز خدمت، خدا را شکر.

91 هم آمد، سالی که فقط باید پژوهشی فکر کرد، تلاش واقعی، درس خواندن واقعی، سالی که شاید اعتبارت را مشخص کند، توکل بر خدا.
خدایا شکرت بابت همه چیز، هر چه تو صلاح بدانی