کاش خواب ببینم که ...

5:30 دقیقه صبح بود که بیدار شدم، خود را آماده می کردم بروم اردبیل، باید پیاده می رفتم از خانه تا ترمینال، نمی دانستم که این آخرین باری است که برای کلاس انقلاب صبح زود بیدار می شوم، فکر می کردم یک یا دو جلسه هم باقیست اما آخرین جلسه بود.

خواب هایی که می بینم تعبیر می شوند اما تعبیر هایی خفیف و بسیار ضعیف، خواب هایی که خوب هستند با شدت بسیار بسیار کم تعبیر می شوند و خواب هایی که بد هستند با شدت بدی تعبیر می شوند. به نظر من این است راز تعبیر خواب های من.

دوشنبه میان ترم دارم، درس طراحی و پیاده سازی زبان های برنامه سازی، 2 فصل نگاه کرده ام ولی بی اثر، 4 روز وقت باقیست، خدا کریم است. چهارشنبه ارائه دارم، با موضوع فشرده سازی تصاویر رنگی شاخص دار از طریق الگوریتم ژنتیک، موضوع خوبی است اما شک دارم، هیچ کس از موضوع سر در نخواهد آورد. توکل بر خدا.

پنج شنبه ارائه دارم اما در رودسر، کنفرانس، دلم می خواهد بروم ولی نمی شود، امکانات می خواهد، ماشین شخصی می خواهد، حوصله مسافرت را ندارم، منتظر یک اتفاق عجیب غریبی هستم تا شاید بتونم برم کنفرانس، خدا قادر است، از راننده اتوبوسی شنیدم که از رنگکار باخت.

می خواهم بخوابم، خوابم می آید فراوان، کاش که خواب های خوب خوب ببینم، کاش که خواب های خوب خوب تعبیرشان هم مثل خودشان خوب خوب باشد، کاش خواب ببینم رفتم کنفرانس رودسر، کاش خواب ببینم میان ترم 5 گرفتم، کاش خواب ببینم ارائه درس گرفیک طوفان بپا کرده، کاش خواب ببینم که خواب های خوبم تعبیر می شوند، کاش خواب ببینم که ...

به هر حال توکل بر خدا

حالم خوب نیست، زندگی مطابق میل نیست، عجیب غریب است، از این طور زندگی خوشم نمی آید، رفتم زنجان و امتحان هم دادم ولی بد بود ناراضی هستم، ناامید نیستم ولی هیچ امیدی هم نیست، برای مامان نگرانم، اذیت می شود، میننه مریض بود، اما امروز هم  دستش شکست، کار مادر سخت و سختر شد. فردا به قول خودش کویز می گیرد اما من شک دارم، نگاه نکردم درس را فقط مزه اش را چشیده ام. به هر حال توکل بر خدا.

آلزایمر ...

رفته بودم اردبیل ...  ساعت 2 کلاس داشتم ... با افراز ... استاد خوبی است ... از اهمیت دادنش خوشم می آید ... جمعه کنکور دارم ... در زنجان ... رفتنش من را نگران کرده است ... خدا کریم است ... مامان رفت بیمارستان ... همراه است ... مادر بزرگ مریض شده است ... بستری است ... می گویند آلزایمر دارد ... توکل بر خدا ... چشمانم می سوزد ... فکر کنم خوابم مرا می خواهد ... باید فردا زود بیدار شد ... باید برم بانک ... پول بریزم ... 30000 توانم ... در حساب دانشگاه آزاد رود سر و املش ... انشا الله ... زندگی خوب است ... عالی لیست ... از دیدنش لذت می برم ... خدا را شک

اولین اتفاق خوب ...

قبول شد، نوشته بود  تبریک ، مقاله شما برای ارائه پذیرفته شد، خدا را شکر. امروز پس از یک هفته و خورده ای باز وضو گرفتم و نماز خواندم، خدا را شکر. چند روز بود فکرم کار نمی کرد، سراسیمه بودم، استرس داشتم از یکشنبه حالم خراب بود برای اینکه پروژه پایانیم گیر داشت نه برای اینکه پروژه ام خراب بود برای اینکه استاد حال این حرف ها را نداشت، هزار فکر بر سرم زد فکر شبیه سازی های قلابی را کردم تا اینکه فکر تغییر موضوع پروژه به ذهنم رسید، چهارشنبه زنگ زدم بهش همانی که چشمانش نمک دارد، گفتم می خواهم موضوع را عوض کنم گفت اشکالی ندارد، حالا ببینیم انشاالله یکشنبه چه خواهد شد. خدا کریم است.

نمی خواستم دیگر بنویسم، شاید قبلا با حس و حال دیگری می نوشتم ولی حالا با حس اینکه جالب است می نویسم، نیمه دوم ترم  آخر است و هفته های پایانی، در کلاس ما اگر از بین 20 نفر یک نفر با حجاب ترین و با عفیف ترین را انتخاب کنی خود اوست همانی از من خوشش آمده همانی که ایمیل یاهو داشت.  من از کسی خوشم نمی آید و دلم هم نمی خواهد نه من از کسی خوشم بیاید و نه کسی از من خوشش بیاد اما در این میان فقط یک نفر سلام می کند، سلامی که فکر می کند و سلام می کند سلامی که برای او فقط سلام کردن است ولی برای من جالب است.

مملی هم نهار آمده بود خانه مان ...

این تخم مرغ عجب حالی می دهد. ماکارونی خورده بودم ولی گشنه بودم. تخم مرغ سیرم کرد. انشاالله فردا صبح باید 5:30 از خواب بیدار شد. باید بروم کلاس دارم. دیگر این بار باید زود تر از استاد در کلاس حاضر شوم. اسدی از خودمان است. رفته بودم عینک بخرم از یکی خوشم آمد و سفارشش دادم تا شنبه آماده است. چشمانم یکمی باز هم ضعیف شده است. خوب خدا را شکر حالمان خوب است. نمایشگاه کتاب تهران نزدیک است، می خواهم بروم تهران و نمایشگاه ببینیم چه می شود شاید نروم. خدا کریم است. فردا انشاالله روز پر کاریست توکل بر خدا. مملی هم صبح آمده بود خانه مان چون چند روز قبل دایی مادرم سفر کرد آن دنیا رفت خانه اش، وطنش، از سفر برگشت خدا رحمتش کند مرد خوبی بود. باران می بارید خوب می بارید. کتم را مادر شست بد جور چرک درآمد الان در حال خشک شدن است و خشک شده است. ازش خوشم می آید کت خوش رنگی است. دیگر دیر است باید بخوابم چون فردا باید زود بیدار شم. یاعلی

محکم و استوار ...

11 دقیقه است که 2 اردیبهشت تمام شده است. 3 اردیبهشت فرا رسید، 15 اردیبهشت تنایج داوری مقالات هسست ببینیم چه خواهد شد؟ ...  بیش از 25 درصد نمی شود هی زور می زنم ولی نمی شود ولی خیلی امیدوارم که تا 45 درصد برسونم ... خدا کریم است ... خودت رو باور کن ...  باور هایت را باور کن ...  به هر چیزی که اعتقاد داری محکم و استوار سر اعتقادت بایست ... عقب نکش ... باور هایت را خراب نکن ... با باورهایت قهر نکن ... محکم و استوار باش.

لیمو ترش است ... با سالاد حال می دهد ... ریخت زمین ... زیرش کج بود ... کلی خنداند.