احمدی...

امروز باید 7 بیدار میشدم... 10 ساعت به کوب کلاس داشتم... همه اش برنامه نویسی از C++ بگیر تا C#... گاه گاهی با تلبت چک می کردم که شاید پیامی آمده باشد... نمیدانم... شاید شروعش راحت باشد اما انتهایش معلوم نیست... اصلا شاید شروعش هم راحت نباشد... اما انگار می خواهم هوشمندانه شروع کنم...

معده درد...

اینکه دارم درجا میزنم یا پسرفت می کنم خود جای بررسی دارد. هدف این است که پیشرفت کنم. اما معنی پیشرفت را چه می توان معنی کرد؟، پیشنهاد کلاس  C# یا تلاش برای مدرک زبان؟ وقتی داشتم کلاس ICDL میرفتم سرم را پایین انداخته بودم و با خود می گفتم که واقعا داری پیشرفت می کنی؟ آیا این کلاس هایی که میروی جلوی پیشرفتت را نمی گیرد؟ آیا آموزش نرم افزاری مثل Excel عقب گرد نیست؟ شاید پیشنهاد کلاس C# خود تسکینی به این فکرها بود اما فکر ها عمیقتر از این است... ادامه تحصیل و اهدافی که داشتی چه می شود؟ باید تمام نگاهی به اهداف داشت... کلاس ها و پروژه ها تنها محل درآمد من هستند و نمی توان آن ها را هم نادیده گرفت اما نباید وقتت را بخاطر این ها بسوزانی چون اهداف مهمتری داری...

رویا...

کلاس های C++ و ICDL همچنان ادامه دارند... گاهی در کلاس ICDL سوالاتی می پرسند که به احتمالا بالا راع حل هایی دارد و سعی می کنم یا تقصیر اکسل بندازم یا به قول خدمان سوروشدورم... کلاس های C++ هم طولانی هستند. وقتی 60 ساعته هستند من همان 40 اول کار را تمام می کنم و 20 آخر واقعا چه بگویم خودش جای سوال دارد؟ وقتی کلاس 40 ساعته برگزار می شود همان 30 ساعت اول کار تمام میشود... احتمالا کلاس ICDL همین شکلی شود... حالا تعدادی از ساعاتش مانده است و ببینیم چه می شود...

چند آهنگی از آهنگ های استانبولی را دانلود کرده ام. گاهی حال می دهد که این آهنگ ها را گوش دهی... برای زبان برنامه خاصی دارم... اما گاهی فکرهای پراکنده نمی گذارند تمرکز داشته باشم... منظورم از فکر های پراکنده فکر هایی هستند گاهی بخاطر پول است و گاهی به خاطر پروژه هایی می روند و برمی گردند... کلاس های مجتمع فنی برای برنامه های زبانم مزاحم هستند اما می شود در کنار کلاس ها زبان را هم پیش برد... پروژه ها هم اندکی فشار می آورند و شاید تنها دلیل استرس های این روزهای من هستند...

خیلی وقت است برای مصاحبه جایی نرفته ام... اما امروز تماس گرفته بودند که این مجتمع به آن مجتمع رزومه ام را فرستانده اند... فردا ساعت انشااله باید 2:30 بروم و ببینم چه می گویند...

کمر مادر چند روزی است که درد می کند... مریم مدتی است که بی عقلی می کند و دوباره می خواهد دسته گلی به آب بدهد... الهام هم مثل همیشه کلاس زبان می رود... یوسف بدهی یک تومنش را برگرداند ولی بدهی های دیگرش هنوز باقیست... جاهد هم 109 هزار تومان ما را به خرج انداخت البته مقصر خودم بودم... حالا بماند...

دلم برای خلخال و آدم هایش بسیار تنگ شده است...