راه حل، راه حل چیست؟، نمی دانم چرا همه از چیزهایی حرف می زنند که حتی یک لحظه به راه حل آن فکر نمی کنند. همه از دردها می گویند هر چند دردی هم نداشته باشند، همه از دلتنگی ها می گویند شاید اصلا دلتنگ نشده باشند، همه داریم گله می کنیم، از زندگی، از آدم هایش، از ظاهرش، از باطنش، همه داریم از این زندگی زیبا گله می کنیم. بدون اینکه حتی یک لحظه به راه حل ها بیاندیشیم. اما تا حالا به این فکر نکرده ایم که راه حل چیست؟، چرا انرژی منفی، چرا منفی بافی، چرا غم، چرا درد، وقتی آن مطلوب بی نهایت را داریم. کتابی را می خواندم پر بود از غم، پر بود از درد، پر از دلتنگی، وقتی کتاب را صفحه به صفحه ادامه می دادم در هر صفحه انتظار این را داشتم که در صفحه بعد اوضاع خوب خواهد شد، شاید نویسنده کتاب یک راه حل را برای همه این غم بنویسد، اما نویسنده هم انگار دوست داشت بدون هیچ دلیلی از غم و دلتنگی و غصه بنویسد، تا اینکه به صفحه آخر کتاب رسیدم، هر چند دیگر ناامید شده بودم، اما باز ته ته ته دلم امیدارم بودم که نویسنده کتاب راه حلی را بنویسد. ولی انگار او هم یک لحظه به اینهمه راه حل ها فکر نکرده بود. کتاب تمام شد بدون هیچ راه حلی، وقتی کتاب را تمام کردم و گذاشتم روی میزم تازه پشیمان شدم که چرا این کتاب را خوانده ام. وقتی که هیچ سودی نداشت. وقت تلفی بود. حالا کتاب فقط اینطور نبود، شب نشسته بودم و قدم قدم زنان اینترنت را قدم می زدم، مثل همیشه وارد سایت ها و وبلاگ هایی شدم که هر روز شاید چندین بار وارد آنها می شوم، به دنبال یک راه حل، اما نبود، همه اینجا هم از دلتنگی نوشته بودند، از غم، پر بود از انرژی های منفی، آنهایی که غم نداشتند، پر بودند از سوال های بی جواب، پر از سوال های بی معنی و متفرق. با خودم فکر می کردم چرا این همه سوال بی جواب؟، چرا حتی یک لحظه به پیدا کردن جواب هایش فکر نمی کنند، مثل همیشه چند سایت خبری هم رفتم، اما این سایت های خبری هم پر بود از جنگ، خشونت، آدم کشی، دعوا حتی سر مربا... بگذریم؟
وقتی حرفی راه حلی نداشته باشد، هیچ است، بی ارزش است، خوب است از دلتنگی ها بگوییم، از غم، از درد ها، اما این دلیل بر نگفتن راه حل ها نمی شود، چرا ما آدم ها خوشبختی را به همین سادگی از خودمان می گیریم، وقتی حرفی راه حلی نداشته باشد حتی آن حرف ها حرف های مثل شریعتی ها باشد، بی ارزش و بی اهمیت است. مهم یافتن راهی به سوی خوشبختی است نه یافتن مانعی برای نرسیدن به خوشبختی.
زندگی پر است از عشق، پر است از خوبی، پر از نیکویی، زندگی پر است از زیبایی ها، پر از خندیدن ها، پر از خوشی ها، پر از دوست داشتن ها، فقط کافیست آگاه باشیم، ببینیم، عشق بورزیم، بی آنکه انتظاری داشته باشیم. دنیا پر است از بوی خدا، هر جا را می نگریم نشانی از بودن خدا را می بینیم... و وقتی خدا را داریم، خدایی که خالق عشق است را داریم، چرا باید از درد بنویسیم بدون آنکه به خدا فکر کنیم... ما آدم ها خوشبخت خواهیم بود اگر بدانیم، عشق بورزیم... همه ما عاشق زیبایی دانایی نیکویی هستیم... فقط کافیت عشق بورزیم، خوشبخت خواهیم شد...
برروی بوم زندگی
هرچه که می خواهی بکش
زیبا و زشتش پای توست
تصویر اگر زیبا نبود
نقاش خوبی نیستی
از نو دوباره رسم کن
تصویر را باور نکن
خالق تو را شاد آفرید
آزاد آزاد آفرید
پرواز کن تا آرزو
زنجیر را باور نکن