پست آخر... به یک جای دگر...
همه داشتند گله می کردند، بعضی ها فریاد می زدند، بعضی ها هم آرام بودند اما خیلی عصبانی... انگار دیگر باید نرفت... هم تختی هم صالح، وقت کم است اما کار زیاد... آدم ها در شرایط مختلف عوض می شوند، وانگار همه در این شرایط ها فقط به خود فکر می کنند، به فکر این هستند که اذیت نشوند، اما شاید مهم نباشد که دیگران اذیت شوند... شاید کلکی در کار بود... اصلا باید بعدا پروژه را می دادم، اکبری مقدم را می گویم، همان خراسانی، اصلا شاید حرف راست را نمی گفت... شاید هم راست را می گوید... بگذریم شاید زود باشد... راستی می گویم چه بیهوده می شدی وقتی تاثیر نداشت... حساسیت را می گویم... غیرتی...
شاید دیگر هاثورن نمی گذارد همانی باشد که می خواهم... شاید مدتی است حرف دل دیگر حرف دل نمی شود، نمی دانم اما شاید کوچ کنم... کوچ می کنم...
تمام... اما شاید گاهی مهمانت باشم... وقت بیداری...