ناراحت شدم، معتاد بود، سبزه آورده بود چهار تا داد گفت بابا بزرگت به من کاپشن داده بود، من مات و مبهوت موندم، و رفت. کاهش یکم پول بهش می دادم کاش یکی دو هزار بهش می دادم واقعا ناراحت شدم، من تعجب کردم چون ساعت 12:30 شب بود. امروز حالم خوب گرفته شد سر شلوار هم دعوا کردم کاش نمی کردم اما یه چیز خوبی که امروز اتفاق افتاد این بود که شاید من تو این آخرین روز سال به اندازه یک سال تجربه کسب کردم شاید حکمتی داشت ولی کاش پول می دادم کاش می گفتم بمان و پول می آوردم . خدایا چرا باید اینطور باشه ... خدایا چرا باید عده ای راحت زندگی کنند و عده ای زجر بکشند ... ولی خدایا خودت هر چی مصلحت بدانی خوب است ... خدایا تازه فهمیدم زندگی فقط پول نیست ... زندگی عشق است ... زندگی احساس است ... زندگی سلامتی است ... زندگی دوست داشتن است ... زندگی خوب است ...
89 خوب بود، جالب بود، پر ماجرا بود، افت و خیز داشت ... خوب بود ... خدا را شکر ... از همان ابتدا فرق می کرد، در این سال همین وبلاگ متولد شد، در این سال بود که از خودم حساب بردم، در این سال بود که احساس را تجربه کردم ... در این سال بود که مقاومت در برابر احساس را تجربه کردم ... در این سال خیلی بزرگ شدم شاید به اندازه چند سال ... خیلی چیز ها را درک کردم ... فکر کردم ... با خدا قهر کردم ولی خدا با من قهر نکرد ... سال خوبی بود ... چند ساعتی به پایان این سال باقی نمانده است یعنی 1 ساعت و خورده ای به هر حال خدا را شکر که می فهمم تا خدا را شکر کنم ... اما سال 90 در راه است ... سالی که خواهد گذشت ... سالی که شاید بیشتر از 89 پر ماجرا باشد ... سالی که شاید اتفاق های بزرگ رخ دهد ... اتفاق های خوب ... سالی که قطعا گام های جدی در راه زندگی گذاشته خواهد شد ... سالی که یکنواخت نخواهد بود ... سالی که به شجاعت نیاز دارد ... سالی که به فکر کردن نیاز دارد ... به خدا توکل می کنم و از خدا می خواهم که کمکم کند ... سال 90 سال حساسی است ... خدایا کمکم کن تا پیروز شوم و گام های درستی در این سال بردارم ... خدایا به اندازه همه ی نعمت های بیشمارت، بیشمار بار شکر... خدایا در ظهور امام زمان تعجیل بفرما ...